این روزها مدام در حال سیر و تفکر در روند رشد خویشم. برایم این حجم از پیشرفت کمی غیرقابل باور است. بیش از پنج سال نیست که از خانه بیرون زدهام, تا پیش از این پنج سال اسم و رسم آنچنانی نداشتم و از گفتنش ابایی ندارم. بیست و اندی سال تحت هرشرایط و موقعیتی که بود، سخت مشغول کار دوخت و دوز بودم آنهم از نوع عاشقانهاش. در انباری خانه، درخانهی کوچک پنجاه متری، گوشهی اتاق خواب. برایم فرقی نمیکرد فقط فقط فقط سخت مشغول کار بودم. حتی وقتی که پسر دومم را باردار بودم و پسر بزرگم سه و اندی سال سن داشت(در همان خانهی کوچک پنجاه متری). سالها در هر شرایطی عاشقانه کار میکردم و تمام تلاشم این بود که بهترین خودم را ارائه دهم. وقتی از خانه بیرون زدم خیاطی چیرهدست بودم و سرریز مشتری. اما اینکه ورق برگشت و وارد حیطهی آموزش شدم و طی پنج سال به این جایگاه اجتماعی رسیدم، هنوزم برایم تعجب آور است. تا قبل این جز مشتریانم کسی مرا نمیشناخت ولی اکنون حتی در شهرهای دیگر هم مرا میشناسند. روزانه صدها پیام پرمهر و پراز عشق از شما دریافت میکنم که مرا بشدت شگفتزده میکند و بعد خواندن هرپیام با خود میاندیشم که چگونه پاسخگوی این حجم از محبت و لطفتان باشم و زیر لب زمزمه میکنم: هذه من فضل ربی و میدانم و شک ندارم موقعیت کنونیام پاداش تلاش شبانهروزی و تقوی کاریام میباشد که پروردگار مهربانم به من هدیه دادهاند. دوستتان دارم و هر لحظه از خداوند میخواهم که مرا لایق لطفتان بدارد.